هدیه ای از جنس خدا

پسرم من اومدم

سلام پسرم..قند عسلم. .من اومدم بعد از یه هفته استراحت...آخه میدونی که مامانی رفته بود عمل...این عمل بخاطر سالم موندن شما ضروری بود و من باید میرفتم.. یکشنبه 11 خرداد رفتم دکتر و دکترم با دیدن جواب سونو،دست و پاش لرزید..ولی خیلی نامردی  کرده بود در حقمون پسرم...حالا خداروشکر اطلاعات خودم خوب بود و باعث شدم این مشکل که ممکن بود سبب اتفاقات خیلی بد بشه،تو سونوگرافی تشخیص داده بشه... خلاصه خانم دکتر با عجله نوشت تا برم عمل...سه شنبه 13 خرداد،ساعت 1:30،عمل شدم و از اون روز خیالم کلی راحت شده نفسم. .الان کمی بهتره مامانی.. این از احوالات مامانی   حالا بریم سراغ احوالات نفسم... ...
21 خرداد 1393

مادر که میشوی..

مادر که میشوی،توی دلت پر می کشند شاپرکهای احساس.. مادر که میشوی،در قاب چشمانت تصویر می کشی از عشق مادر که میشوی،لحظه لحظه ی روزگارت،رنگ و بوی مادرانه میگیرد و در هیاهوی ثانیه هایت ،دلشوره ای شیرین،مهمان دلت میشود... از مادرانه  هایم بگویم فرزندم..باورت نمیشود.. نفسهایم را با یاد بودنت میکشم،خوابهایم را هر سپیده دم،با ضربان نازنینت می شکنم،ضربانی که زندگی را دوباره یادم می آورند،عشق را یادم می دهند..دستانم عطر بودنت را میگیرد،تا به خودم می آیم..روی زبانم،وردی مادرانه جاری میشود..   باورت نمیشود فرزندم..جای خالی تمام نداشته هایم را پرکرده ای،سطرهای غزل تنههایی ام را با جادوی شاعران...
12 خرداد 1393

نگرانتم پسرم

سلام گل پسرم،قند عسلم... نگرانتم پسرم... اگه این گریه امون بده مینویسم... دیروز دکتر سونوگرافی یه موضوعی رو بهم گفت که خیلی نگرانم کرده،نخواستم  تو پست دیروز بنویسم ..اما امروز کلی پرس و جو کردم، به خانم دکترت تو تهران هم زنگ زدم و جوااب کمی نگران کننده بوود ...وای خدای من..... دیروز بهم گفتن شما  سرت پایینه پسرم و از طرفی به یک دلیل دیگه که نمیتونم بنویسم ،یه خطر  تهدیدمون میکنه...باید فقط و فقط  استراحت کنم..خیلی نگرانم پسرک نازم.. یکشنبه وقت دکتر دارم مامانی ،تا اون روز استراحت مطلق تا ببینیم دکتر چی میگه... خدااایا گل پسرمو به دستهای مهربون و خداییت میسپارم...خیلی مواظبش باش خدای...
8 خرداد 1393

یدونه گل پسر سالم و خوشگل داریم

سلامی به رنگ و بوی مادری .... نفسم...عروسکم...همه ی زندگیم....امروز ساعت 3 رفتیم با بابایی سونو گرافی...واای که نمیدونی چه حالی داشتیم..از طرفی دلم شور سلامتیتو میزد،از طرفی هم دلم میخواست بدونم ،فرشته ام پسره یه دختر..کلی چیز میز شیرین خوردم که تکون بخوری و روتو برنگردونی..آفرین به جیگر حرف گوش کنم،بازی میکردی و همه جای بدنتو نشونمون میدادی..   خدااایا چه تصاویری ،باورم نمیشد تو مهمون دلمی...بازم گریه کردم مامانی..میبینی هروقت میام با شما صحبت کنم گریه ام میگیره..مثل اینکه هوزم باورم نشده شما رو دارم...بگذریم     خبر...خبر.....خبرای توپ   آقای دکتر خبر جنسیت...
7 خرداد 1393

اومدم یه خبر خوب بدم..

  سلام نفس مامانی..خوبی عروسکم؟؟؟ از یه جایی میدونم که خیلی خوبه حالت..نمی پرسی از کجا؟؟؟؟ ای شیطونک بلای من..از دیروز داری به شکم مامانی لگد میزنی. .ببین بازم اشکمو درآوردیا..مامانی دیگه دلش اونقدر نازک شده که نگو و نپرس...از بس واسه اومدنت  دردسر کشیدم دیگه دلی برام نمونده..از همه چی ناراحت میشم و گریه ام میگیره نفسم...بگذریم.......   واااای خدایا شکرت..بالاخره انتظارم تموم شد و تکونهای عروسکمو حس کردم...نمیدونی چه حالی دارم وقتی لگدم میزنی..از همه جای شکمم حبابهای کوچیک و بزرگ میزنه..این به این معنیه که خیلی شیطونیااااا.   .. .الهی فدات بش...
1 خرداد 1393
1